دراغاز دهه 1980، علاقه به معماری زیستْ محیطی افت قابل ملاحظه ای کرد و به جای ان محل توجه کامیونیتی های معماری بر پتانسیل اقتصادی، حقوق شهروندان نسبت به حاشیه ها، حلبی ابادها و گودنشین ها و کیفیت های فرمی و وجوه برنامه ریزی کامیونتی هاشان متمرکز گردید. بی شک ادله قوی اقتصادی و سیاسی برای این نادیده انگاری وجود دارد، ادله ای که می توانند به خوبی توضیح دهند چرا معماری این وجه را به کناری نهاد حال انکه رشته هایی هم چون انسان شناسی و جامعه شناسی همچنان بر این وجه متمرکز ماندند. این اهمال بی شک ریشه در تغییر جهت سیاست های سیاسیْ اجتماعی، در دوران زمامداری ریگان و تاچر، به سمت انچه امروز بدان نئولیبرالیسم می گویند دارد. سیاست های مبتنی بر یک ره یافت بازار مبنا در حوزه های اجتماعی و سیاسی تقریبا جایی برای پرداختن به مسئله فقر و محرویت های اقتصادی و اجتماعی نگذاشت و مباحث شکل گرفته در حوزه معماری نیز کمتر به جنبه های زیستْ محیطی معماری پرداختند و بیشتر بر راندمان اقتصادی متمرکز شدند. گفتمان معماری در حوزه نظری در ان زمان عمیقا درگیر ولعی سیری ناپذیر نسبت به مطالعات تئوریک و مطالعه بر وجوه فرمی معماری گردیده بود و در حوزه عملی نیز قاعده رایج پراگماتیسم اقتصادی بود.
در انتهای دهه هشتاد، مجله اسمبلیج مقاله از مری مک لاد به چاپ رساند تحت عنوان "معماری و سیاست در عصر ریگان"، مقاله نقدی بود سوزنده، تند و تلخ از انفعال سیاسی و اجتماعی که در دهه هشتاد در قالب معماری پست مدرن پی گیری می شد. روندی که در این دوره ارام ارام ظاهر می شد بر پژوهش های تئوریک و فرمی متمرکز بود و مسائل اجتماعی و زیست محیطی به نفع علقه های صرفا هنری به حاشیه رانده شده بودند. مک لاد در این مقاله بر این گزاره تاکید می گذارد که اموزش و کنش معماری چه در قامت سبک پست مدرنیسم محقق گردد و چه در قامت تجسد و بازنمایی ،به ظن او، متاخر ان: دیکانستراکتیویسم، به هیچ وجه نمی تواند پاسخی باشد تاریخی علیه گرایش های ارتودکس کارکردگرای مدرنیسم، بلکه بیشتر بر قرار مناسبات و موقعیت های اجتماعی و اقتصادی زمان شکل می گیرند.
انگونه که مک لاد می گوید در دهه هفتاد: "اقتصاد نه چندان پر رونق امریکا نه تنها گمانه ورزی های نظری را رواج داد، بلکه همچنین موتور محرکه انگاره هایی عمل کرد که بر قوام ان ها نقش اجتماعی معمار به حاشیه رانده می شد."
بسیاری از مباحثی که در اوایل این عصر نضج گرفتند، تماما در پوپولیسم و نیاز به تغییرات اجتماعی شایع در دهه 60 ریشه داشتند و درست زمانی که با سئوال روش شناسی مواجه شدند، به سرعت در چارچوب گفتمان معماری قطب بندی شدند. این بازه زمانی دقیقا همان زمانی است که نظریه پردازانی همچون کنت فرمپتون بر الزام رسوب مواجهات اجتماعی درون کنش معمارانه تاکید گذاشتند، گزاره ای که با سر و صدای اعتراضی کالین رو، رابرت ونتوری و دنیس اسکات براون منهتی گردید، معماران و نظریه پردازانی که به دفاع و طرفداری از گزاره ی تعامل اجتماعی معماری در چارچوب مواجهات فرمی پرداختند. به گمان مک لاد، پی امد کارهای این گروه نهایتا منجر به حاشیه راندن فوریت های اجتماعی گردید و این روند به موازات ان صورت گرفت که جنبش پست مدرنیسم به سرعت روی در تحقق اهداف فرصت طلبانه ای کشید که سبک و کالایی شدگی را در اولویت خود قرار می داد. در یک چنین حال و هوای سیاسی ای، به هیچ وجه معماران نوْرسیده نمی توانستند از اگاهی اجتماعی و سیاسی دهه 60 طرفی بربندند. مک لاد نتیجه می گیرد:"در بخش عمومی، کاهش نود درصدی بودجه های مسکن دولتی و حذف شدید برنامه های اجتماعی عملا جریان های مالی معطوف به گروه های فقیر و اقلیتی را حذف کرد."
جز این ها شاهد حذف دروس طراحی مرتبط با مسکن عمومی از سرفصل اموزشی دانشگاه های بودیم و به تبع ان این نمونه از ساخت و ساز از مجلات تخصصی و حرفه ای نیز حذف گردیدند و نهایتا ان گونه که مک لاد می گوید راه برای بسط یافتن معمارانی همچون رابرت استرن، پیتر آیزنمن و مایکل گریوْز در قامت معمارانی عمیقا سبک گرا و مبتنی بر مد باز شد.
به موازات افزایش توجه عمومی مردم به معماران، این حرفه خود را از تمام جنبه های اجتماعی معماری که کاوش بر مسکن غیر رسمی و محیط زیست گرایی را تقویت می کرد دور کرد و به موازات افزایش رشد اقتصادی، تقریبا بررسی تاثیرات پست مدرنیسم بر فقرا و پاسخ به این پرسش که چگونه هر کامیونیتی بایستی خود را برابر پروژه های نوسازی شهری تقویت کند به حاشیه رانده یا فراموش گردید. این روند رو به زوال در حوزه اموزش معماری نیز بسطی عمیق یافت و موجب تولید نسلی از کارورزانی شد که به دنباله روی بسنده کردند. مک لاد این تصویر تیره و تار که معماری خودش را درگیر ان کرده بود بدین صورت توصیف می کند: "در 1980 غالب مدارس معماری ارائه واحدهای درسی مرتبط با طراحی خانه های معمولی را متوقف ساخته و طراحی کلوپ ها، هتل ها، موزه های هنری و خانه های اخر هفته را جایگزین شان ساختند. جایزه های معماری و مجلات حرفه ای نیز به پوشش همین پروژه ها پرداختند، معماری وکالتی و کار معاضدتی و رایگان تقریبا از میان رفت."
علی رغم انکه مسائل اجتماعی مبتلا به فقرای شهری در دهه 1970 به حاشیه رانده شدند، نگرانی های زیست محیطی همچنان کم و بیش مد نظر قرار گرفتند و در قامت ایده های اولیه معماری بومی، شبیه به انچه در نمایشگاه رُدفسکی و مقالات و تالیف های بعدی پیتر فرمپتون امد مطرح گردیدند، با این حال تمام این وجوه در ساختمان های پست مدرن نقشی غالبا تزیینی به خود گرفتند ونهایتا اگرچه بومی گرایی و تمرکز بر محل به عناصری قوی در طراحی های معمارانی همچون مایکل گریوز و رابرت ونتوری بدل شدند، اما " استفاده [وضعیت] پست مدرن از منطقه گرایی [در حوزه معماری] هیچ گاه نتوانست عمق بگیرد و از انگاره های سطحی فراتر رود."
نگرانی های سبکی مانع از درنظر اوردن عناصر اساسی ای همچون اقلیم، جهت گیری نور خورشید، تهویه گردید و در عوض درک هموژن و متحدی از انچه بومی خوانده می شود را در اولویت قرار داد.
به جز تعدادی معدود از کارورزانی که در برابر نوشته مک لاد موضع دفاعی اتخاذ کردند، نوشتار او از طرف بخش عظیمی از جامعه معماری با استقبال رو به رو شد. اگرچه نفوذ پست مدرنیسم یک شبه از میان نرفت اما نوشتار مک لاد به اگاهی فزاینده ای دامن زد که هژمونی گرایش های مادی و فرمال را عمیقا با چالش مواجه کرد